گلبرگ گلبرگ ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

گلبرگ و گیسو

روز اول

  سلام . من امروز تازه با اين وبلاگ آشنا شدم .با خودم گفتم خوبه واسه دخمل گلم اينجا يه وبلاگ درست كنم . قربونش برم الان خوابه      دخترم " هر انسانی لبخندی از خداست " قلبم تقدیم به تو که " زیباترین لبخند خدایی "    ...
28 تير 1390

هفته اول مهر 89

دختر کوچولوی من از اوایل مهر به مهد کودک  تبسم میره و اونجا خیلی بهش خوش می گذره   هرهفته یه شعر جدید یاد میگیره و کلی رو روابط اجتماعیش تاثیر مثبت گذاشته من سعی می کنم هر هفته شعرهاشو اینجا بذارم تا همیشه زمزمه شون کنم و یادم بمونه و در آینده هم گلبرگ با خوندنشون لذت ببره شعر هفته اول مهر:     اینجا که مهد کودکه .......پر از گلای کوچکه          بچه هاش خیلی گلن ........ خیلی قشنگ و تپلن          مربیاش مهربون......... خوب و خوش سر و زبون     با همه مثل مادرن .......... بچه ها دوستشون دارن    ...
28 تير 1390

هفته دوم مهر 89

 بالاخره گلبرگ به مهد كودك عادت كرد و من با خبال راحت ميذارمش مهد تبسم      برنامه هاي هفته دوم مهر:    آشنايي با آتش نشاني 125 آشنايي با چراغ راهنمايي آشنايي با ژليس آشنايي با شماره 110    شعر آموزشي:  اونكه شبا بيداره                لباس آبي داره مواظب شهر ماست           مواظب خونه هاست پليس مهربونه                  هميشه خوش زبونه اونكه تفنگ داره                 كلاه قشنگ دا...
28 تير 1390

هفته سوم مهر 89

  اين هفته گلبرگ  با مفهوم نامه و نامه رسان آشنا شد و شعر زيبايي ياد گرفته كه مرتب تو خونه تكرار مي كنه  اين هفته جلسه اوليا مهد بود وقتي رفتم مهد خيلي خوشحال شدم چون خاله سپيده مي گفت گلبرگ تو يادگيري فوق العاده است .     زنگ خونه صداكرد                                    داداشم در رو باز كرد به سوي در دويدم                                    نامه رسون رو ديدم آقاي پستچي چه ماهي&nbs...
28 تير 1390

هفته چهارم مهر 89

  گلبرگ عزيزتر از جونم ، اين روزها خيلي دخمل خوبي شده. ديگه مثل گذشته غريبگي نمي كنه و خيلي راحت تر با ديگران ارتباط برقرار مي كنه . يه روز داخل تاكسي نشسته بوديم  گلبرگ بلند بلند شعر سريال قهوه تلخ رو مي خوند . راننده موقعي كه خواستيم پياده شيم گفت : دخترم خيلي قشنگ مي خوني هاااااااااااااا اون موقع چيزي نگفتم كه نكنه قطعش كني ...... اين هفته گلبرگ تو مهد با ورزش آشنا شده بود و به خاطر ولادت امام رضا(ع)  يه جشن كوچيك تو مهد گرفته بودند.   شعر اين هفته :   صبح كه از خواب پا مي شم                           مثل يه غنچه...
28 تير 1390

گلبرگ و گیسو

سلام دخترای گل من امروز 28 تیر 1390 ، و من 3 روزه که پا به ماه 6 بارداری گیسو گذاشتم . این روزا یه کم حالم گرفته است . گیسو جان ازت معذرت می خوام که وقتی تو دل من هستی اینقدر بهت استرس وارد می کنم اما حتما خودت بهتر از من می دونی که دست خودم نیست . گلبرگ جونم از تو هم معذرت می خوام که مامان خوبی برات نیستم گاهی اوقات خیلی دلم برای داداشتون تنگ میشه ... نمی دونم چرا نموند و ..... گاهی خیلی فکر می کنم ... اما می دونم اشتباهست با تقدیر نمیشه جنگید.... قسمت باربدم این بود که با فرشته ها همنشین بشه ... گیسو جون تو رو خیلی دوست دارم هم جای خودت و هم جای داداشت ... عزیزم حالا که خدا می خواد که  من دو تا دخمل ناز د...
28 تير 1390
1